در دههی ۱۸۹۰، فرانسه فداکاری مصیبت ظاهرا واگیرداری بود. از سال ۱۸۸۶ تا ۱۹۰۹، دهها و صدها عضو از مردانی که بهناگاه هؤیت خویشتن را از یاد بنده بودند، بدون اینکه ظاهرا هیچگاه مقصدی در ذهن داشته باشند، سرتاسر اروپا را در مینوردیدند و از مرزهای کشورها و حتی قارهها رد میشدند. این مردان بهاقتضای وضعیت آن دوره، سر از زندانها خواه تیمارستانها و مراکز روانی در میآوردند. بهگفتهی ایان هکینگ، فیلسوف کانادایی و سخن سنج تاریخ «مسافران دیوانه: تأملاتی بر واقعیت بیماریهای روانی سست»، پزشکان بوسیله این حالت«سرگردانی بیهدف (Dromomania)» میگفتند. علاوهبراین، به بیماری یادشده «ناخوشی گردشگری (Pathological Tourism)» نیز گفته میشد که امروزه«لذت سرگردانی (Wanderlust)» برای این حالت کاربرد دارد.
تابلوی «سرگردان پهلو فراز دریای مه» اثر کاسپار داوید فریدریش، نقاش منظرهپرداز آلمانی
درون مورد حقیقت کیف سرگردانی که اندازه بهتری در فارسی برای آن ظاهر نمیشود، باید گفت این کلمه برای نخستینبار داخل سال ۱۹۰۲ در زبان انگلیسی تک مصرف راحتی گرفت؛ و از واژههای آلمانی «Wandern» (بهمعنای سوگ و قدم زدن) و «Lust» (بهمعنای ذوق و مقصود) لب گرفته است. با رویهمگذاشتن این دو زبان میتوانیم این اصطلاح را «کیف سرگردانی» ترجمه کنیم؛ درحالیکه این اصطلاح میتواند توصیف لذت از شلنگ کوفتن و گشتن نیز باشد. بااینحال، در آلمانی مدرن، استفاده از خود عبارت «Wanderlust»بههمان مفهوم «شوق عروج خواه لذت سرگردانی» اندک رواج دارد و درعوض، از عبارت «Fernweh» برای آن استفاده میشود که متضاد زبان «غم استنکاف از ساختمان (Homesickness)» است. مردان سرگردان، عادت از زندانها خواه تیمارستانها در میآوردند
تصور شیوع جنون جدید و ناگهانی مسافرت، فرانسه را برای دو دههی تمام هراساند. اما درحقیقت، با گسترش سرگردانی بیهدف، مشخص شد اصلا بحث یک اختلال روانی درمیان نیست؛ بلکه این وضعیت بیشتر نوعی آوارگی یا هزیمت از هنجارهای اجتماعی است. پزشکان در آن دوره فرض میکردند که بیماران مبتلابه سرگردانی بیهدف، خانوادههای خویشتن را صرفنظر میکنند یا از ارتش میگریزند یا حتی دستخوش فراموشی (احتمالا بر پی ضربه بوسیله سَر) میشوند. اما دورهی سرگردانی بیهدف، عزب ۲۳ سال کشش کشید. کنترلهای سختگیرانه مرزی و پیشرفتهای روانپزشکی از اساسی علل ازبینرفتن این پدیده محسوب میشوند.
داخل فرانسهی صد نوزدهم، سرگردانی زیادهازحد میتوانست باعث شود بی نظیر قانون از زندان یا تیمارستان روانی درآورد
و امروز، کیف سرگردانی چیزی کاملا متفاوت است؛ اندک نشانی از بیماری و ناخوشی دارد و بیشتر مفهومی آرمانگرایانه است. اما فرانسه برای دورهای کوتاه، تماشاچی تاختوتاز این دست آدمها بود. و همهچیز از یک نفر شروع شد.
ژان آلبر دادا در سال ۱۸۶۰ تولد شد، او تو ردیف طویلی از مردانی حیات که برای یک شرکت گاز کار میکردند. مادرش زمانیکه ۱۷ سال سن داشت، متورم کرد و پدرش همچنین یک سیفیلیسی «خودبیمارانگار» حیات که هرچه پول بهدست میآورد، به پیله میداد. دادا در سن هشت سالگی، از درختی افتاد و ضربه محکمی بوسیله سرش خورد که با تهوعهای گذری و میگرن همراه حیات. هکینگ مینویسد ضربهای بوسیله سَر، که روانشناسان امروز معتقدند ممکن است انگیزه میل بیحدوحصر او به سیر شده باشد.
دادا در سن ۱۲ سالگی هنگامیکه بهعنوان کارآموز مشغول حکم داخل یک شرکت گاز بود، بهره ناپدید شد. و تنها یک روز سپس وجود که در معاشرت شهری دیگر به خود آمد. هکینگ مینویسد هنگامیکه برادرش او را علنی کرد، دادا داشت برای یک فروشنده دورهگردِ چتر امر میکرد. و با دید برادرش، جماز همچون آنکه از خوابی عمیق وارد شود، چشمانش را برهم زد. او اصلا نمیدانست کجا است و چرا چتر یک غریبه را نگه داشته است.
سرگردانهای امروز اغلب از کشف خویشتن صحبت میکنند. اما ژان آلبر دادا تو قرن نوزدهم، میخواست خودش را از یاد ببرد
حادثه چتر، اولیه اتفاق غیرقابلتوضیحی بود که دادا داخل تمام عمرش درگیر آن شده بود. دادا تو مدت درازی از عهد جوانیاش، بههمیننحو ادراک و حواسش را از دست میداد و بوسیله سفر میرفت. او روی نیمکتهای شهر پاریس، در بازداشگاههای پاسبان و در قطارهایی بوسیله مقصد شهرهایی بااطلاع میشد که هیچوقت به آنجا نرفته حیات.
اغلب او آنقدر دور رفته بود که مجبور بود دستبه کارهایی عجیبوغریب بزند تا پول کافی بخاطر بازگشتن بوسیله خانه را پیدا کند. یکبار دادا سوار کشتی بوسیله سوی الجزایر رهسپار شد. بعدا بهعنوان ظرفشو در یک کشتی مشغولبهکار شد تا بتواند به فرانسه بازگردد. و درنهایت، در بخانه برگشتن اکس آن پرووانس درون جنوب فرانسه بنده شد؛ جاییکه بهعنوان کارگری غیرقانونی داخل مزرعهای مشغولبهکار بود. دادا بین این حالتهای «گریز گسست» - حالتی که فرد موقتا هؤیت خود را فراموش میکند - به ساختمان بازمیگشت و مجدد در شرکت مدفوع مبتلا کار میشد.فرض شیوع جنونی جدید، فرانسه را برای دو دهه هراساند
ماد کیسی، دبیر نسخهی داستانی زندگی دادا مافوق عنوان «مرد گریزان (The Man Who Walked Away)»، میگوید: «اینکه او چطور شغلش را نگه میداشت، برای من یک معما است. بجهت همیشه درحال سرگردانی بود.» دادا درون این سالها که در آن دورههای کوتاهی را نیز در زندانها و تیمارستانها سپری کرد، بهعنوان یک «مسافر مجنون»، نامی برای خود دستوپا کرد.
مهمترین سفر دادا داخل سال ۱۸۸۱ اول شد؛ هنگامیکه بوسیله خیل فرانسه پیوست و تو معاشرت روستا مون (تو بلژیک) از جوخههای ارتش گریخت و بهسوی شرق رفت. او پای پیاده از شهرهای پراگ، برلین، پوزنان و مسکو رد شد. در جایی تو پروس، سگی او را گاز گرفت که منجربه بستریشدنش در بیمارستان شد. درون بیمارستان حیات که شخصیت او معلوم شد و همه، همان مسافر دیوانه را شناختند. اما زمانبندی او واقعا بد بود، چراکه دادا بهعنوان یک هیچانگار نیز اسمی عاموخاص حیات. در همان زمان بود که تزار روسیه به قتل فصیح بود و هیچانگاران، جنبشی سیاسی را با سازماندهی نسبتا منظم در روسیه بهراه انداخته بودند.
عکس روی چابک شعر «مرد گریزان (The Man Who Walked Away)» اثر ماد کیسی که رمان زندگی ژان آلبر دادا در آن روایت میشود. روی جلد، از تعهد یک منتقد ادبی نوشته شده: «این ادبیات چنان افسونِ سکرآوری دارد که یار نداریم هیچزمانی از آن بیدار شویم»
به این ترتیب، دادا به زندان انداخته شد. او بههمراه دیگر زندانیان توسط نگهبانان شمشیر بهدست به قسطنطنیه (استانبول کنونی) توقیف شد؛ آنجا بود که کنسولگری فرانسه بوسیله او پول کافی برای خرید بلیط ترن داد. و همچون همیشه، دادا بهصورت خودکار دوباره به سر کارش تو شرکت گاز برگشت!
درنهایت در سال ۱۸۸۶، دادا خویشتن را در درمانگاه مراسم آندری در بوردوی فرانسه یافت؛ جایی که تحت درمان روانپزشکی جوان بهنام فیلیپ اوت تیسیه قرار گرفت. تیسیه، بوسیله این بیمار خاص علاقه خاصی پیدا کرد و بیماریاش را سرگردانی بیهدف خواه میل کنترلناپذیری بوسیله سرگردانی یا مسافرت نمره قسط. روانپزشک او بهزودی دریافت که دادا فقط وقتی دامن هیپنوتیزم باشد، میتواند جنون سفرش را بوسیله اندیشه بیاورد؛ و از آن بخاطر جمعآوری تجربیات بسی دادا استعمال کرد. بااینحال، هکینگ مینویسد: «بهتر است زیاد این مسائل را جدی نگیریم.» اما دادا اولین ناخوش از این دست وجود و آغازگر دورهای از یک پدیدهی نوظهور بهشمار میرفت.دادا بهعنوان یک مسافر دیوانه، نامی برای خود دستوپا کرد
کیسی میگوید: «پس از اینکه تیسیه بیماری دادا را نمره داد، بیماران دیگری همچنین با همین علائم تشخیص داده شدند. این افراد (همیشه مردان) آدمهای آواره یا ولگردی نبودند که قضا و قدر فرانسه بخواهد آنها را تهدید روبهرشدی برای جامعه بوسیله شمار بیاورد. برعکس، آدمهای منزوی، اغلب پاکیزه و آرام بودند. تصور میشود که اکثرشان بوسیله قشر کارگر و فقیر جامعه فرع داشتند. همهی این افراد فیروز میشدند شغلی برای خود دستوپا کنند، اما بهیکباره ناپدید میشدند.»
در آن زمان، سیر تکاملی در اروپا بهمراتب آسانتر از حالا بود. هکینگ مینویسد: «دادا به هر شهری که میرسید، میتوانست کنسولگری فرانسه را فاحش کند و از یکی از مسئولان آنجا بخواهد پول کافی برای بلیط قطار به او بدهد تا به خانه بازگردد و بعد از این پول برای سفر به شهری دیگر استعمال میکرد. این شیادی، زیرکانه اما بیهدف وجود.»
برخلاف سرگردانهای امروزی، سرگردانیهای بیهدف دادا، سفرهایی برای کشف خویشتن نبود. درعوض، هکینگ مینویسد سفرهای دادا یکسری تلاشهای مرتبا بیهوده برای ازیادبردن خودش بودند. اما این امر مقدور است درمورد طولانی مردانی که به این وضعیت دستخوش بودند، صدق نکند. بهگفتهی هکینگ، کاملا بی پرده است که فرانسه داخل دههی ۱۸۹۰، محل مناسبی برای تبدیلشدن به مبدأ آوارگان و دربهدران حیات.
دادا باوجود سرگردانیهای تمام وقتش، شغل و همسرش را حفظ کرده بود
کیسی میگوید، تو آن زمان، دربهدری واقعا مسئله بزرگی درون فرانسه بود؛ زیرا انسان انتظار داشتند که مردان در خانه بمانند و وظیفهی مردِ خانواده را برعهده بگیرند. مارک مایکل، نویسندهکتاب «ذهنیت مدرنیسم (The Mind of Modernism)» مینویسد: «در سرتاسر اروپا، پزشکان نظامی از مجازاتهای شدیدی که تو زمان صلح بر فراریها وضع شده بود، هراسان بودند و به سرگردانان بیهدف بهچشم مردان آزادی نگاه میکردند که باید بوسیله زندان انداخته شده یا تا اینکه اعدام میشدند. بهنظر میرسید که سرگردانی بیهدف نوعی انطباقنیافتن با هنجارهای جامعه بود.»
تو «کتابچه راهنمای پزشکی بریتانیا (The British Medical Journal)» درون سال ۱۹۰۲ تذکر شده که پزشکان، سرگردانی بیهدف را بهعنوان «یک اختلال کنترل تکانه (Impulse Control Disorder)» تشخیص میدادند؛ این اختلال مقاوم مثل «جنون دزدی (Kleptomania)»، «جنون آتشافروزی (Pyromania)» و «جنون میگساری (Dipsomania)» بود که در آن، فرد ناتوان از مقاومت دربرابر انگیزهای است که ممکن وجود بخاطر خودش یا سایرین خطرناک باشد و بعدا احتمال دارد برای فرد با لذت همراه باشد.
تو ایالات متحده، ساموئل کارترایت که به نژادپرستی نیز شهره بود، اختلال روانی بهنام «جنون هزیمت خواه گریختن شیدایی (Drapetomania)»را ابداع کرد و دعوی میکرد که این اختلال فرضی باعث میشود بردگان سیاهپوست، میل مقاومتناپذیری دربرابر گریختن داشته باشند. کارترایت اعتقاد داشت که تنها درمان مؤثر، بهسختی شلاقزدن بردگان است!
بنجامین کاهان، استاد مطالعات انگلیسی و مطالعات نسوان و جنسیت در دانشگاه ایالتی لوئیزیانا و نویسنده «کتاب خُرده انحرافها (The Book of Minor Perverts)»، مینویسد که فرار شیدایی یکی از خانوادههای فراوان انحرافاتی بود که بسیار معلوم و درعینحال بههمپیوستهاند.
سرگردانی بیهدف بههمان زودی که برملا شده بود، خفا شد. در سال ۱۹۰۹، در یک نشست درون نانت، روانپزشکان برجسته بهطور کامل داخل مفهوم حالت گریز گسست تجدیدنظر کردند. و این حالت، اکنون بهجای یک اختلال مستقل، بهعنوان نشانهای از یک بیماری روحیروانی عمیق، مثل اسکیزوفرنی شناخته میشود.
علاوهبراین، تنشهای پس از جنگ جهانی نخست منجربه این شد که کشورهای اروپایی مرزهای خود را ببندند و سفرهای آسان قطاری که دادا زمانی آنچنان به آنها توکل بود، دیگر ممکن نباشند. طی ۲۳ سال، این بلای ناگهانی بهندرت تشخیص داده شد تا اینکه درنهایت، مخفی شد. امروزه، گاهیاوقات در مبحث بیخانمانی یا سردرگمی مرتبط با زوال عقل، به سرگردانی بیهدف اشاره میشود.مقالههای مرتبط:چرا نوابغ خلاق اغلب روانرنجور هستند؟مورد بی سابقه نبوغ تصادفی: آیا میتوان تصادفا نابغه شد؟
کاهان میگوید: «واقعا بینظیر است که امروزه تعریف کیف سرگردانی کاملا دگرگون شده و وارونه گذشته، به خصوصیتی مطلوب و جذاب بدل شده است. امروز این خصوصیت چنان جذابیتی دارد که فرد با رغبت تمام، آن را بهعنوان یکی از علایقش در پروفایل شبکههای اجتماعی و دوستیابی خود ذکر میکند. و بله؛ غلام هم منتظر سفرم!»
همسر دادا (بله او تو طولانی این سالها توانسته وجود زندگی زناشویی پایداری نیز داشته باشد) بر اثر سل کوچیدن. دختر او، مارگاریت گابریله، توسط یک خانواده محلی از باغبانان بوسیله فرزندخواندگی پذیرفته شد. دادا بین سرگردانیهای گاهوبیگاه خود، از او رویت میکرد؛ تا اینکه دخترک بهطرز فجیعی ربوده شد. و مدت کوتاهی پس از آن حیات که نعش دادا نیز درون چاهی فاش شد.
کیسی در دورهای که برای نوشتن رمان خویشتن درباره دادا تحقیق میکرد، بوسیله بوردو سفر کرد تا سطر معروف سرگردانی بیهدف او را دنبال کند و فرانسه را از دیدگاه شخصیت محبوبش ببیند. هنگامیکه وارد کلیسایی شد که داخل کنارش بیمارستان سنت آندری صبر داشت، یعنی جای که تیسیه در آنجا دادا را درمان میکرد، حسِ عجیبی همراهبا وجد، کامل وجودش را فراگرفت.
کیسی میگوید:برای این مرد مفلوک که آنطور در چاه مُرد، و بخاطر کنجکاوی او برای سرگردانی و توانایی خارقالعادهاش برای گمگشتگی همیشگی داخل این دنیا، حسِ ستایشی عمیق و خاص داشتم و دارم.بیشتر بخوانید:چگونه با عاطفه عبور کندرو زمان مقابله کنیم؟با ۱۰ مورد از عجیبترین اختلالات سیلان آشنا شوید (بخش اول)آدم پیوسته تحتتأثیر افکاری صبر دارد که از وجودشان بیخبر استدر چه سنی زیاد از قدیم خوشبین هستیم؟زوماپ: AirPano City Book؛ اپلیکیشن زیبای تیشه مجازی
تابلوی «سرگردان پهلو فراز دریای مه» اثر کاسپار داوید فریدریش، نقاش منظرهپرداز آلمانی
درون مورد حقیقت کیف سرگردانی که اندازه بهتری در فارسی برای آن ظاهر نمیشود، باید گفت این کلمه برای نخستینبار داخل سال ۱۹۰۲ در زبان انگلیسی تک مصرف راحتی گرفت؛ و از واژههای آلمانی «Wandern» (بهمعنای سوگ و قدم زدن) و «Lust» (بهمعنای ذوق و مقصود) لب گرفته است. با رویهمگذاشتن این دو زبان میتوانیم این اصطلاح را «کیف سرگردانی» ترجمه کنیم؛ درحالیکه این اصطلاح میتواند توصیف لذت از شلنگ کوفتن و گشتن نیز باشد. بااینحال، در آلمانی مدرن، استفاده از خود عبارت «Wanderlust»بههمان مفهوم «شوق عروج خواه لذت سرگردانی» اندک رواج دارد و درعوض، از عبارت «Fernweh» برای آن استفاده میشود که متضاد زبان «غم استنکاف از ساختمان (Homesickness)» است. مردان سرگردان، عادت از زندانها خواه تیمارستانها در میآوردند
تصور شیوع جنون جدید و ناگهانی مسافرت، فرانسه را برای دو دههی تمام هراساند. اما درحقیقت، با گسترش سرگردانی بیهدف، مشخص شد اصلا بحث یک اختلال روانی درمیان نیست؛ بلکه این وضعیت بیشتر نوعی آوارگی یا هزیمت از هنجارهای اجتماعی است. پزشکان در آن دوره فرض میکردند که بیماران مبتلابه سرگردانی بیهدف، خانوادههای خویشتن را صرفنظر میکنند یا از ارتش میگریزند یا حتی دستخوش فراموشی (احتمالا بر پی ضربه بوسیله سَر) میشوند. اما دورهی سرگردانی بیهدف، عزب ۲۳ سال کشش کشید. کنترلهای سختگیرانه مرزی و پیشرفتهای روانپزشکی از اساسی علل ازبینرفتن این پدیده محسوب میشوند.
داخل فرانسهی صد نوزدهم، سرگردانی زیادهازحد میتوانست باعث شود بی نظیر قانون از زندان یا تیمارستان روانی درآورد
و امروز، کیف سرگردانی چیزی کاملا متفاوت است؛ اندک نشانی از بیماری و ناخوشی دارد و بیشتر مفهومی آرمانگرایانه است. اما فرانسه برای دورهای کوتاه، تماشاچی تاختوتاز این دست آدمها بود. و همهچیز از یک نفر شروع شد.
ژان آلبر دادا در سال ۱۸۶۰ تولد شد، او تو ردیف طویلی از مردانی حیات که برای یک شرکت گاز کار میکردند. مادرش زمانیکه ۱۷ سال سن داشت، متورم کرد و پدرش همچنین یک سیفیلیسی «خودبیمارانگار» حیات که هرچه پول بهدست میآورد، به پیله میداد. دادا در سن هشت سالگی، از درختی افتاد و ضربه محکمی بوسیله سرش خورد که با تهوعهای گذری و میگرن همراه حیات. هکینگ مینویسد ضربهای بوسیله سَر، که روانشناسان امروز معتقدند ممکن است انگیزه میل بیحدوحصر او به سیر شده باشد.
دادا در سن ۱۲ سالگی هنگامیکه بهعنوان کارآموز مشغول حکم داخل یک شرکت گاز بود، بهره ناپدید شد. و تنها یک روز سپس وجود که در معاشرت شهری دیگر به خود آمد. هکینگ مینویسد هنگامیکه برادرش او را علنی کرد، دادا داشت برای یک فروشنده دورهگردِ چتر امر میکرد. و با دید برادرش، جماز همچون آنکه از خوابی عمیق وارد شود، چشمانش را برهم زد. او اصلا نمیدانست کجا است و چرا چتر یک غریبه را نگه داشته است.
سرگردانهای امروز اغلب از کشف خویشتن صحبت میکنند. اما ژان آلبر دادا تو قرن نوزدهم، میخواست خودش را از یاد ببرد
حادثه چتر، اولیه اتفاق غیرقابلتوضیحی بود که دادا داخل تمام عمرش درگیر آن شده بود. دادا تو مدت درازی از عهد جوانیاش، بههمیننحو ادراک و حواسش را از دست میداد و بوسیله سفر میرفت. او روی نیمکتهای شهر پاریس، در بازداشگاههای پاسبان و در قطارهایی بوسیله مقصد شهرهایی بااطلاع میشد که هیچوقت به آنجا نرفته حیات.
اغلب او آنقدر دور رفته بود که مجبور بود دستبه کارهایی عجیبوغریب بزند تا پول کافی بخاطر بازگشتن بوسیله خانه را پیدا کند. یکبار دادا سوار کشتی بوسیله سوی الجزایر رهسپار شد. بعدا بهعنوان ظرفشو در یک کشتی مشغولبهکار شد تا بتواند به فرانسه بازگردد. و درنهایت، در بخانه برگشتن اکس آن پرووانس درون جنوب فرانسه بنده شد؛ جاییکه بهعنوان کارگری غیرقانونی داخل مزرعهای مشغولبهکار بود. دادا بین این حالتهای «گریز گسست» - حالتی که فرد موقتا هؤیت خود را فراموش میکند - به ساختمان بازمیگشت و مجدد در شرکت مدفوع مبتلا کار میشد.فرض شیوع جنونی جدید، فرانسه را برای دو دهه هراساند
ماد کیسی، دبیر نسخهی داستانی زندگی دادا مافوق عنوان «مرد گریزان (The Man Who Walked Away)»، میگوید: «اینکه او چطور شغلش را نگه میداشت، برای من یک معما است. بجهت همیشه درحال سرگردانی بود.» دادا درون این سالها که در آن دورههای کوتاهی را نیز در زندانها و تیمارستانها سپری کرد، بهعنوان یک «مسافر مجنون»، نامی برای خود دستوپا کرد.
مهمترین سفر دادا داخل سال ۱۸۸۱ اول شد؛ هنگامیکه بوسیله خیل فرانسه پیوست و تو معاشرت روستا مون (تو بلژیک) از جوخههای ارتش گریخت و بهسوی شرق رفت. او پای پیاده از شهرهای پراگ، برلین، پوزنان و مسکو رد شد. در جایی تو پروس، سگی او را گاز گرفت که منجربه بستریشدنش در بیمارستان شد. درون بیمارستان حیات که شخصیت او معلوم شد و همه، همان مسافر دیوانه را شناختند. اما زمانبندی او واقعا بد بود، چراکه دادا بهعنوان یک هیچانگار نیز اسمی عاموخاص حیات. در همان زمان بود که تزار روسیه به قتل فصیح بود و هیچانگاران، جنبشی سیاسی را با سازماندهی نسبتا منظم در روسیه بهراه انداخته بودند.
عکس روی چابک شعر «مرد گریزان (The Man Who Walked Away)» اثر ماد کیسی که رمان زندگی ژان آلبر دادا در آن روایت میشود. روی جلد، از تعهد یک منتقد ادبی نوشته شده: «این ادبیات چنان افسونِ سکرآوری دارد که یار نداریم هیچزمانی از آن بیدار شویم»
به این ترتیب، دادا به زندان انداخته شد. او بههمراه دیگر زندانیان توسط نگهبانان شمشیر بهدست به قسطنطنیه (استانبول کنونی) توقیف شد؛ آنجا بود که کنسولگری فرانسه بوسیله او پول کافی برای خرید بلیط ترن داد. و همچون همیشه، دادا بهصورت خودکار دوباره به سر کارش تو شرکت گاز برگشت!
درنهایت در سال ۱۸۸۶، دادا خویشتن را در درمانگاه مراسم آندری در بوردوی فرانسه یافت؛ جایی که تحت درمان روانپزشکی جوان بهنام فیلیپ اوت تیسیه قرار گرفت. تیسیه، بوسیله این بیمار خاص علاقه خاصی پیدا کرد و بیماریاش را سرگردانی بیهدف خواه میل کنترلناپذیری بوسیله سرگردانی یا مسافرت نمره قسط. روانپزشک او بهزودی دریافت که دادا فقط وقتی دامن هیپنوتیزم باشد، میتواند جنون سفرش را بوسیله اندیشه بیاورد؛ و از آن بخاطر جمعآوری تجربیات بسی دادا استعمال کرد. بااینحال، هکینگ مینویسد: «بهتر است زیاد این مسائل را جدی نگیریم.» اما دادا اولین ناخوش از این دست وجود و آغازگر دورهای از یک پدیدهی نوظهور بهشمار میرفت.دادا بهعنوان یک مسافر دیوانه، نامی برای خود دستوپا کرد
کیسی میگوید: «پس از اینکه تیسیه بیماری دادا را نمره داد، بیماران دیگری همچنین با همین علائم تشخیص داده شدند. این افراد (همیشه مردان) آدمهای آواره یا ولگردی نبودند که قضا و قدر فرانسه بخواهد آنها را تهدید روبهرشدی برای جامعه بوسیله شمار بیاورد. برعکس، آدمهای منزوی، اغلب پاکیزه و آرام بودند. تصور میشود که اکثرشان بوسیله قشر کارگر و فقیر جامعه فرع داشتند. همهی این افراد فیروز میشدند شغلی برای خود دستوپا کنند، اما بهیکباره ناپدید میشدند.»
در آن زمان، سیر تکاملی در اروپا بهمراتب آسانتر از حالا بود. هکینگ مینویسد: «دادا به هر شهری که میرسید، میتوانست کنسولگری فرانسه را فاحش کند و از یکی از مسئولان آنجا بخواهد پول کافی برای بلیط قطار به او بدهد تا به خانه بازگردد و بعد از این پول برای سفر به شهری دیگر استعمال میکرد. این شیادی، زیرکانه اما بیهدف وجود.»
برخلاف سرگردانهای امروزی، سرگردانیهای بیهدف دادا، سفرهایی برای کشف خویشتن نبود. درعوض، هکینگ مینویسد سفرهای دادا یکسری تلاشهای مرتبا بیهوده برای ازیادبردن خودش بودند. اما این امر مقدور است درمورد طولانی مردانی که به این وضعیت دستخوش بودند، صدق نکند. بهگفتهی هکینگ، کاملا بی پرده است که فرانسه داخل دههی ۱۸۹۰، محل مناسبی برای تبدیلشدن به مبدأ آوارگان و دربهدران حیات.
دادا باوجود سرگردانیهای تمام وقتش، شغل و همسرش را حفظ کرده بود
کیسی میگوید، تو آن زمان، دربهدری واقعا مسئله بزرگی درون فرانسه بود؛ زیرا انسان انتظار داشتند که مردان در خانه بمانند و وظیفهی مردِ خانواده را برعهده بگیرند. مارک مایکل، نویسندهکتاب «ذهنیت مدرنیسم (The Mind of Modernism)» مینویسد: «در سرتاسر اروپا، پزشکان نظامی از مجازاتهای شدیدی که تو زمان صلح بر فراریها وضع شده بود، هراسان بودند و به سرگردانان بیهدف بهچشم مردان آزادی نگاه میکردند که باید بوسیله زندان انداخته شده یا تا اینکه اعدام میشدند. بهنظر میرسید که سرگردانی بیهدف نوعی انطباقنیافتن با هنجارهای جامعه بود.»
تو «کتابچه راهنمای پزشکی بریتانیا (The British Medical Journal)» درون سال ۱۹۰۲ تذکر شده که پزشکان، سرگردانی بیهدف را بهعنوان «یک اختلال کنترل تکانه (Impulse Control Disorder)» تشخیص میدادند؛ این اختلال مقاوم مثل «جنون دزدی (Kleptomania)»، «جنون آتشافروزی (Pyromania)» و «جنون میگساری (Dipsomania)» بود که در آن، فرد ناتوان از مقاومت دربرابر انگیزهای است که ممکن وجود بخاطر خودش یا سایرین خطرناک باشد و بعدا احتمال دارد برای فرد با لذت همراه باشد.
تو ایالات متحده، ساموئل کارترایت که به نژادپرستی نیز شهره بود، اختلال روانی بهنام «جنون هزیمت خواه گریختن شیدایی (Drapetomania)»را ابداع کرد و دعوی میکرد که این اختلال فرضی باعث میشود بردگان سیاهپوست، میل مقاومتناپذیری دربرابر گریختن داشته باشند. کارترایت اعتقاد داشت که تنها درمان مؤثر، بهسختی شلاقزدن بردگان است!
بنجامین کاهان، استاد مطالعات انگلیسی و مطالعات نسوان و جنسیت در دانشگاه ایالتی لوئیزیانا و نویسنده «کتاب خُرده انحرافها (The Book of Minor Perverts)»، مینویسد که فرار شیدایی یکی از خانوادههای فراوان انحرافاتی بود که بسیار معلوم و درعینحال بههمپیوستهاند.
سرگردانی بیهدف بههمان زودی که برملا شده بود، خفا شد. در سال ۱۹۰۹، در یک نشست درون نانت، روانپزشکان برجسته بهطور کامل داخل مفهوم حالت گریز گسست تجدیدنظر کردند. و این حالت، اکنون بهجای یک اختلال مستقل، بهعنوان نشانهای از یک بیماری روحیروانی عمیق، مثل اسکیزوفرنی شناخته میشود.
علاوهبراین، تنشهای پس از جنگ جهانی نخست منجربه این شد که کشورهای اروپایی مرزهای خود را ببندند و سفرهای آسان قطاری که دادا زمانی آنچنان به آنها توکل بود، دیگر ممکن نباشند. طی ۲۳ سال، این بلای ناگهانی بهندرت تشخیص داده شد تا اینکه درنهایت، مخفی شد. امروزه، گاهیاوقات در مبحث بیخانمانی یا سردرگمی مرتبط با زوال عقل، به سرگردانی بیهدف اشاره میشود.مقالههای مرتبط:چرا نوابغ خلاق اغلب روانرنجور هستند؟مورد بی سابقه نبوغ تصادفی: آیا میتوان تصادفا نابغه شد؟
کاهان میگوید: «واقعا بینظیر است که امروزه تعریف کیف سرگردانی کاملا دگرگون شده و وارونه گذشته، به خصوصیتی مطلوب و جذاب بدل شده است. امروز این خصوصیت چنان جذابیتی دارد که فرد با رغبت تمام، آن را بهعنوان یکی از علایقش در پروفایل شبکههای اجتماعی و دوستیابی خود ذکر میکند. و بله؛ غلام هم منتظر سفرم!»
همسر دادا (بله او تو طولانی این سالها توانسته وجود زندگی زناشویی پایداری نیز داشته باشد) بر اثر سل کوچیدن. دختر او، مارگاریت گابریله، توسط یک خانواده محلی از باغبانان بوسیله فرزندخواندگی پذیرفته شد. دادا بین سرگردانیهای گاهوبیگاه خود، از او رویت میکرد؛ تا اینکه دخترک بهطرز فجیعی ربوده شد. و مدت کوتاهی پس از آن حیات که نعش دادا نیز درون چاهی فاش شد.
کیسی در دورهای که برای نوشتن رمان خویشتن درباره دادا تحقیق میکرد، بوسیله بوردو سفر کرد تا سطر معروف سرگردانی بیهدف او را دنبال کند و فرانسه را از دیدگاه شخصیت محبوبش ببیند. هنگامیکه وارد کلیسایی شد که داخل کنارش بیمارستان سنت آندری صبر داشت، یعنی جای که تیسیه در آنجا دادا را درمان میکرد، حسِ عجیبی همراهبا وجد، کامل وجودش را فراگرفت.
کیسی میگوید:برای این مرد مفلوک که آنطور در چاه مُرد، و بخاطر کنجکاوی او برای سرگردانی و توانایی خارقالعادهاش برای گمگشتگی همیشگی داخل این دنیا، حسِ ستایشی عمیق و خاص داشتم و دارم.بیشتر بخوانید:چگونه با عاطفه عبور کندرو زمان مقابله کنیم؟با ۱۰ مورد از عجیبترین اختلالات سیلان آشنا شوید (بخش اول)آدم پیوسته تحتتأثیر افکاری صبر دارد که از وجودشان بیخبر استدر چه سنی زیاد از قدیم خوشبین هستیم؟زوماپ: AirPano City Book؛ اپلیکیشن زیبای تیشه مجازی
- ۹۸/۰۲/۱۹